
مقدمه آقای دکتر محمدرضا راشدمحصل[1]:
آفرین نامهای برخاسته از دل
جوانان شهرنشین امروز از آن برخوردی که ما با
روستا داریم بی بهرهاند و آن برداشتی که ما میکنیم به ذهن هم نمیآورند. آنها
زندگی ساده اما شرافتمندانه روستا را تجربه نکردهاند،از پشت دیوارهای کوتاه کوچهها
و خانهها سرک نکشیدهاند و کوههای به هم پیوستهای که به کاروان شتران ازخبیص
برگشته میمانند ندیدهاند، راههای پر پیچ و خم بادیه را با مارمولکها و کرپاسهها
و انواع حشرات و پرندگان و غیر آنها به پای نسپردهاند و به دنبال گنجشکها و
کاکلیها از این درخت به آن درخت نرفتهاند تا آن عشق واقعی را که به توصیف نمیآید
احساس کنند،عشقی که اگر ذاتی نباشد غریزی و طبیعی است.
اشتیاقی که عارف از خویش رستهای چون عین
القضات همدانی را در آخرین روزهای زندگی انگیزه می دهد تا با خود زمزمه کند:
الا لَیت شِعری هَل تَرَی العین مرهَ ***ذری
قُلَتی اروند من همدانِ
بلاد ُبِها نِیطَت علی تماﺌمی
********واُرضِعتُ مِن عُفاتها بِلِیانِ
و درعین پابست بودن به زنجیرهای ستمکاران
مردمکش همهی خاطرههای زندگی را از زادگاه خویش پیش نظر آرد و آرزو کند که: «آیا
خواهد شد یک بار دیگر و لو با یک نظر دو قله بلند الوند را در همدان ببینم،
سرزمینی که در آنجا زاده شدم، بازوبند حمایت بر بازوانم بستند و از نعمتهایش بهره
بردم.» عشق و اشتیاقی چنین را، کسی میتواند با این احساس ابراز کند که نرم و درشت
روستاها و شهرهای کوچک را تجربه کرده باشد و نیک و بد مردمان را آزموده باشد.
آنها که امروز در این دیوارهای بلند سیمانی گرفتارند و اگر بخواهند نظری بر پرهی
بام این مجتمعهای بلند بیندازند باید کلاه را با دو دست بگیرند تا از سر نیفتد و
از سرشان هم بر ندارند و هوش را به بیهوشی بسپرند تا از سر نپرد چه تلقیای از
زادگاه اجدادی میتوانند داشته باشند جز گردشهای تفریحیِ گاه نیمه اجباری که با
ابروهای درهم کشیده و بینی با انگشتان گرفته انجام شده تا بوی ناخوش روستا دماغشان
را نیازارد و سُگرمههای چهره، ترجمان ناخوشنودیشان باشد.
اما من وآقای احسانیمقدم و نسل ماها که خوب
و بد روستاهایمان را آزمودهایم و نرم و درشت روزگار را با چهرهای گشاده و با
رضایت خاطر تحمل کردهایم همان آبهای شور و ریگهای روان را از این بولوارها و
اتوبانها و همهی نعمتهای!!ساختگی و تجملات بیهوده دوستتر داریم. هنوز مزه آن آزادی
همه سویه را زیر دندانها مزه مزه میکنیم. خاطرههای ما احساسی است و پژوهشهای
ما عاشقانه. و از این چه بهتر،تا تکنگاریای چنان که باید و چنان که هست ارایه
دهیم. تکنگارهای چونان حلهی فرخی سیستانی که از جنس دیگر بافتهها نیست،خرد
رشته و عقل تافته است؛ چنین حلهای را آقای احسانی مقدم می تواند ببافد و عرضه کند
که در کاسههای سفالی کارگاههای کوزهگری مهدیه با قاشقهای پر نقش و نگار
اصفهانی، همان قاشقهایی که به قول سازندگانش- چوب است ولی لایق لعل لب یار است- آبدوغ
و در کوزه ها و سبوهای نونوار زادگاهش آب
سرد را در قدح نوشیده است. جز او که میتواند چنین سفرهی رنگینی بچیند که از مار
و مارمولکهای حاشیهی کویر نشان داشته باشد آن هم نشانههایی راست و درست.امید که
پژوهشگر ما پیروز باشد و از دیگر پژوهشهایش بهرهمند گردیم. محمدرضا راشدمحصل- بهمن ماه ۱۳۹۲
[1] - دکترای زبان و ادبیات فارسی، استاد وعضو هیات علمی دانشگاه جندیشاپور(شهید چمران) اهواز،مدرس دانشگاههای تبریز،بیرجند، مشهد وعضو هسته قطب علمي فردوسيشناسي و عضو هيأت مديره فرهنگسراي فردوسي.